دهی است از دهستان کولیوند بخش سلسلۀ شهرستان خرم آباد واقع در 28 هزارگزی جنوب باختری الشتر و 18 هزارگزی باختر راه شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه. آب آن از چشمه ها و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان کولیوند بخش سلسلۀ شهرستان خرم آباد واقع در 28 هزارگزی جنوب باختری الشتر و 18 هزارگزی باختر راه شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه. آب آن از چشمه ها و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
رخت دارنده. کسی که جامه های پوشیدنی سپرده به اوست. (ناظم الاطباء). منصبی در دورۀ قاجاریه. یکی از شغل های درباری بزمان سلاطین قاجار برای داشتن لباس های شاه. (یادداشت مؤلف)
رخت دارنده. کسی که جامه های پوشیدنی سپرده به اوست. (ناظم الاطباء). منصبی در دورۀ قاجاریه. یکی از شغل های درباری بزمان سلاطین قاجار برای داشتن لباس های شاه. (یادداشت مؤلف)
دهی از دهستان و بخش سیمکان شهرستان جهرم. سکنۀ آن 172 تن. آب آن از رود خانه قره آغاج. محصول آنجا غلات، خرما، مرکبات و برنج. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی از دهستان و بخش سیمکان شهرستان جهرم. سکنۀ آن 172 تن. آب آن از رود خانه قره آغاج. محصول آنجا غلات، خرما، مرکبات و برنج. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
درم دارنده. دارندۀ درم. آنکه درم دارد. مالدار و غنی. (آنندراج). ملی. متمول. مایه دار و پولدار. (ناظم الاطباء). ثروتمند. صاحب پول. پولدار. توانگر: درم دار مقبل به فرمان شاه به خدمت روان شد سوی بارگاه. نظامی. درم داری که از سختی درآید سر و کارش به بدبختی گراید. نظامی. هم حشمت و کبرو هم حشم دار هم دولتمند و هم درم دار. نظامی. کریمان را بدست اندر درم نیست درمداران عالم را کرم نیست. سعدی. ، فلس دار، مانند ماهی. (ناظم الاطباء)
درم دارنده. دارندۀ درم. آنکه درم دارد. مالدار و غنی. (آنندراج). ملی. متمول. مایه دار و پولدار. (ناظم الاطباء). ثروتمند. صاحب پول. پولدار. توانگر: درم دار مقبل به فرمان شاه به خدمت روان شد سوی بارگاه. نظامی. درم داری که از سختی درآید سر و کارش به بدبختی گراید. نظامی. هم حشمت و کبرو هم حشم دار هم دولتمند و هم درم دار. نظامی. کریمان را بدست اندر درم نیست درمداران عالم را کرم نیست. سعدی. ، فلس دار، مانند ماهی. (ناظم الاطباء)
دارای گوشت، سمین و فربه و تناور، (ناظم الاطباء)، بسیارگوشت، پرگوشت، گوشتالود، گوشتالو، - میوه (کدو، بادنجان) گوشت دار، که قسمت مأکول میان پوست و هستۀ آن نیک پر باشد
دارای گوشت، سمین و فربه و تناور، (ناظم الاطباء)، بسیارگوشت، پرگوشت، گوشتالود، گوشتالو، - میوه (کدو، بادنجان) گوشت دار، که قسمت مأکول میان پوست و هستۀ آن نیک پر باشد
نام درختی مشابه درخت خرما، به این معنی مفرس تار است که به تای ثقیل هندی است، (آنندراج) (غیاث اللغات)، درختی است در هندوستان شبیه بدرخت خرما، (برهان) (فرهنگ رشیدی)، رجوع به انجمن آرا شود، آبی از آن حاصل کنند که نشأۀ شراب دهد، (برهان) (انجمن آرا)، درختی است شبیه بدرخت خرما که از آن آبی حاصل کنند که نشاء و دردسر آورد، اکثر در ملک هندوستان یافت شود وشرح آن در ذیل لغت تال مرقوم خواهد شد، (فرهنگ جهانگیری)، رجوع به تال (درخت) شود، بمعنی ریزه ریزه و پاره پاره، (برهان)، تارتار بمعنی ریزه ریزه نیز آمده است، (انجمن آرا) (آنندراج) : شد ز سر زلف او صبح معنبرنسیم کرد مه روی او طرۀ شب تارتار، خاقانی، رجوع به تارتارشود، در ترکی بمعنی تنگ است که ضد فراخ باشد، (آنندراج) (غیاث اللغات)
نام درختی مشابه درخت خرما، به این معنی مفرس تار است که به تای ثقیل هندی است، (آنندراج) (غیاث اللغات)، درختی است در هندوستان شبیه بدرخت خرما، (برهان) (فرهنگ رشیدی)، رجوع به انجمن آرا شود، آبی از آن حاصل کنند که نشأۀ شراب دهد، (برهان) (انجمن آرا)، درختی است شبیه بدرخت خرما که از آن آبی حاصل کنند که نشاء و دردسر آورد، اکثر در ملک هندوستان یافت شود وشرح آن در ذیل لغت تال مرقوم خواهد شد، (فرهنگ جهانگیری)، رجوع به تال (درخت) شود، بمعنی ریزه ریزه و پاره پاره، (برهان)، تارتار بمعنی ریزه ریزه نیز آمده است، (انجمن آرا) (آنندراج) : شد ز سر زلف او صبح معنبرنسیم کرد مه روی او طرۀ شب تارتار، خاقانی، رجوع به تارتارشود، در ترکی بمعنی تنگ است که ضد فراخ باشد، (آنندراج) (غیاث اللغات)